گنجور

 
خواجوی کرمانی

از روضه ی نعیم جمالش روایتیست

و آشوب چین زلف تو در هر ولایتیست

گویند بر رخ تو جنایت بُود نظر

لیکن نظر بغیر تو کردن جنایتیست

فرهاد را چو از لب شیرین گزیر نیست

در گوش او ملامت دشمن حکایتیست

گفتم که چیست آن خط مشکین بر آفتاب

گفتا بسان روی من از حسن آیتیست

ارباب عقل گرچه نظر نهی کرده اند

لیکن ز جان صبور شد تا بغایتیست

آمد کنون بدایت عمرم بمنتها

لیکن گمان مبر که غمش را نهایتیست

گفتم مرا بکشت غمت گفت زینهار

خواجو خموش باش که این خود عنایتیست

در تنگنای حبس جدائی توقعم

از آستان حضرتعالی حمایتیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست

ور کوه محنتم به مثل بیستون شود

خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۳

فرهاد را چو از لب شیرین گزیر نیست

در گوش او ملامت دشمن حکایتیست

قاسم انوار

چون روی تو ز مصحف تنزیه آیتیست

هرجا که آیتیست در آنجا درایتیست

از من قبول کن سخن خوش، باعتقاد :

هرجا درایتیست هم آنجا هدایتیست

آخر نگشت عشق و بپایان رسید عمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه