ای آینه قدرت بیچون الهی
نور رخت از طرّه شب برده سیاهی
خط بر رخ زیبای تو کفرست بر اسلام
رخسار و سر زلف تو شرعست و مناهی
آن جسم نه جسمست که روحیست مجسّم
وان روی نه رویست که سرّیست الهی
در خرمن خورشید زند آه من آتش
زان در تو نگیرد که نداری رخ کاهی
هرگه که خرامان شوی ای خسرو خوبان
صد دل برود در عقبت همچو سپاهی
خواجو سخن وصل مگو بیش که درویش
لایق نبود بر کتفش خلعت شاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و قدرت الهی اشاره دارد و معشوق را به عنوان آینهای از آن قدرت توصیف میکند. شاعر با بیان اینکه جمال و زیبایی معشوق فراتر از دنیای مادی است، تأکید میکند که آنچه میبینیم تنها سایهای از حقیقت است. همچنین، ابراز میکند که هر بار معشوق با ناز و زیبایی خود حرکت میکند، دلهای زیادی تحت تأثیر قرار میگیرند. در نهایت شاعر به خود و جایگاهش اشاره میکند و میگوید که او لایق مقام عالی نیست و نباید درباره وصل و عشق زیاد سخن بگوید.
هوش مصنوعی: ای آینهای که قدرت مطلق الهی را مینمایی، نور چهرهات تاریکی شب را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: خطی که بر صورت زیبای تو افتاده، به مثابهی کفر است نسبت به دین زیبایی تو. و پیچ و تاب زلفهای تو، به مانند قوانین و محدودیتهاست که عشق را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: این بدن، تنها یک جسم مادی نیست، بلکه حاکی از روحی است که در آن تجلی یافته است. و این چهره نیز صرفاً یک چهره معمولی نیست، بلکه نشانهای از راز الهی است.
هوش مصنوعی: در دنیای پرنور و درخشان، صدای من مانند آتش به تو نزدیک نمیشود، چرا که تو به اندازه یک دانه کاه، جذابیت و زیبایی نداری.
هوش مصنوعی: هر بار که تو با زیبایی و ناز راه میروی، دلهای زیادی در پی تو میآید و پشت سرت صف میکشند، مانند یک سپاه.
هوش مصنوعی: خواجو میگوید که نباید دربارهی وصل و پیوستگی صحبت کرد، زیرا درویش مستحق و شایستهی دریافت لباس سلطنت نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قرآن چه بود مخزن اسرار الهی
گنج حکم و حکمت آن نامتناهی
در صورت الفاظ معانیش کنوزست
وین حرف طلسمیست بر آن گنج الهی
لفظش بقراآت بخوانی و ندانی
[...]
ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی
تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی
آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی
آن نقطه نه خال است که سریست آلهی
رویت به غلامی دلم خط به در آورد
[...]
ماهیست نشسته به سر مسند شاهی
می نازد و پیداست از او فرّ الهی
از ملک جهان کام دلت جمله روا باد
در دامن مقصود تو باد آنچه تو خواهی
پشتم به تو گرمست و دلم با غم تو خوش
[...]
تو شاه جهانی و ندانم که چه شاهی؟
حیران تماشای تو از ماه بماهی
گر ملک و ملک وصف کمالات تو گویند
اسرار کمال تو ندانند کماهی
ای عشق، چه چیزی و ندانم که چه چیزی؟
[...]
هرچند کسی علم و هنر دارد و کوشش
باید مدد بخت ز توفیق إلهی
تا بخت نباشد نشود کار کسی راست
ور بخت بود راست شود هر چه تو خواهی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.