گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای دلم ز زلف سیهت زنّاری

نافه ی مشک تتار از سر زلفت تاری

خط مشکین تو از غالیه بر صفحه ی ماه

گرد آن نقطه ی موهوم کشد پرگاری

بر گل عارضت آن خال سیاه افتادست

همچو زنگی بچه ئی بر طرف گلزاری

گر کسی برخورد از لعل لبت اولی من

ور دل از دست رود در سر زلفت باری

کار زلف سیهت گر بدلم دربندست

سهل باشد اگرش زین بگشاید کاری

دلم آن طرّه هندو بسیه کاری برد

چون فتادم من بیدل بچنان طرّاری

نرگس مست تو گر باده چنین پیماید

نیست ممکن که ز مجلس برود هشیاری

گرهی از شکن زلف چلیپا بگشای

تا بهر موی ببندم پس ازین زنّاری

ظاهر آنست که ضایع گذرد عمر عزیز

مگر آن دم که بر آری نفسی با یاری

میل خاطر بگلستان نکشد خواجو را

اگرش دست دهد طلعت گلرخساری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری

دل من بردی و کردی رخ من دیناری

چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد

چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری

گل با خار بود نرگس بی خار بود

[...]

ظهیر فاریابی

هر کجا تازه بخندید گل رخساری

بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست

که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی

[...]

سعدی

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم

[...]

همام تبریزی

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری

کز برای دل من روی به جانان آری

پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم

باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

ور مجالی بودت گو که فلان می‌گوید

[...]

حکیم نزاری

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه