من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم
من آن نوباوه ی قدسم که نزل باغ رضوانم
چو جام بیخودی نوشم جهانرا جرعه دان سازم
چو در میدان عشق آیم فرس بر آسمان رانم
چراغ روز بنشیند شب ار چون شمع برخیزم
ز مهرم آستین پوشد مه ار دامن بر افشانم
ز معنی نیستم خالی بهر صورت که می بینم
بصورت نیستم مایل بهر معنی که می دانم
اگر پنهان بود پیدا من آن پیدای پنهانم
وگر نادان بود دانا من آن دانای نادانم
همای گلشن قدسم نه صید دانه و دامم
تذرو باغ فردوسم نه مرغ این گلستانم
چه در گلخن فرود آیم که در گلشن بود جایم
درین بوم از چه روپایم که باز دست سلطانم
من آن هشیار سرمستم که نبود بی قدح دستم
نگویم نیستم هستم بلی هم این و هم آنم
سراندازی سر افرازم تهی دستی جهان بازم
سبکساری گران سیرم سبک روحی گرانجانم
سپهر مهر را ما هم جهان عشق را شاهم
بتانرا آستین بوسم مغانرا آفرین خوانم
اگر دیو سلیمانم ز خاتم نیستم خالی
ولی مهر پری رویان بود مهر سلیمانم
چو خضرم زنده دل زیرا که عشقست آب حیوانم
چو نوحم گر زانرو که در چشمست طوفانم
بهر دردی که درمانم همان دردم دوا باشد
که هم درمان من دردست و هم دردست درمانم
منم هم چشم و هم طوفان که طوفانست در چشمم
منم هم جان و هم جانان که جانانست در جانم
برو از کفر و دین بگذر مرا از کفر دین مشمر
که هم ایمان من کفرست و هم کفرست ایمانم
که می گوید که از جمعی پریشان می شود خواجو
مرا جمعیت آن وقتست کز جمعی پریشانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با مضامین عمیق فلسفی و عرفانی، به بیان حالتی از وجود و حقیقت میپردازد. شاعر خود را به عنوان موجودی با ویژگیهای خاص معرفی میکند که در عین حال هم هست و هم نیست. او از عشق و آگاهی سخن میگوید و از یک پدیدهی متعارف فراتر میرود. نیز اشاره میکند که او همزمان هم شاد و سرمست است و هم در جستجوی معنا. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که مرز میان ایمان و کفر، زیبایی و زشتی، و عشق و جدایی در وجود او گم شده است و او را به یک نوع وحدت وجود رسانده است. این شعر به عمق جستجو برای شناخت خود و راز هستی میپردازد.
هوش مصنوعی: من پرندهای نیکسرشت هستم که تحت حمایت شاهانه قرار دارم. من فرزندی از جنس مقدسیم که در باغ بهشت زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که در حالت مستی و بیخودی یک جام مینوشم، تمام جهان را به یک جرعه تبدیل میکنم. در میدان عشق که پا میگذارم، همچون اسبی در آسمان پرواز میکنم.
هوش مصنوعی: دوست دارم که در روز مانند شمع روشن باشم، و اگر شب فرا رسد، نور روز بر زمین بنشیند. اگر مهبرم و آستینم را بپوشانم، شب میتواند با زیباییام آشنا شود.
هوش مصنوعی: من از معنا خالی نیستم، هرچند که آنچه میبینم تنها ظاهر است و به آن علاقهای ندارم. همچنین، هر معنایی که میدانم، برایم از اهمیت ویژهای برخوردار نیست.
هوش مصنوعی: من اگرچه بهنظر ناپیدا میآیم، در واقع چیزی از چشمها پنهان دارم و اگر کسی به من نادان بنگرد، در حقیقت من داناتر از او هستم.
هوش مصنوعی: من مثل پرندهای هستم که در باغی زیبا زندگی میکند و به دنبال دانه و دام نیستم. من متعلق به این باغ بهشتمانند هستم و نمیتوانم فقط در این گلستان روزگار بگذرانم.
هوش مصنوعی: به کجا باید بروم در حالی که جای من در باغی پر از گل بود؟ در این سرزمین، چرا باید احساس حقارتی کنم وقتی که هنوز قدرت و مقام سلطانی در دست من است؟
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که در عین آگاهی و هوشیاری، حالتی شاداب و سرمست دارم. اگرچه در حالت مستی، به نظر میرسد که هیچ چیزی ندارم، اما در واقع وجود دارم و همزمان ویژگیهای آرامش و شیدایی را در خود دارم.
هوش مصنوعی: من به خود میبالم و در عین حال از نداشتن امکانات رنج میبرم. در این دنیای پرچالش، احساس سبکی میکنم، اما بار سنگینی بر دوش دارم. روح من سبک و آزاد است، اما وجودم با چالشهای زیادی مواجه است.
هوش مصنوعی: در آسمان عشق، من نیز پادشاهی میکنم و زیباییها را با احترام میپرستم و به آن کسانی که هنر و مذهب را گرامی میدارند، تحسین میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند دیو سلیمان نیستم که از خاتم او خالی باشم، اما مهر و محبت زیبایانی در قلبم است که نشان از قدرت و عظمت من دارد.
هوش مصنوعی: من مانند سبزهای شاداب و زنده هستم، زیرا عشق برایم مانند آب حیات است. اگرچه در درونم طوفانی وجود دارد، اما مانند نوح هستم که از این طوفان جان سالم به در میبرم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دردی که دارم، همان درمان من هم هست، پس درمانم در دستان من وجود دارد و همین درد هم داروی من است.
هوش مصنوعی: من هم چشمی دارم که در آن طوفانی وجود دارد و هم روحی که جانان در آن جریان دارد.
هوش مصنوعی: به این دنیا و باورهایش وابسته نباش. از مشاجرات دینی و تعصبات فراتر برو. من را جزو کسانی که به کفر یا ایمان تعلق دارند حساب نکن، چرا که برای من هر دو حالت یکسان است و هر دو در وجودم تجلی دارند.
هوش مصنوعی: آن کس که از جمعی به هم ریخته دچار پریشانی میشود، من همان زمان که در جمع دوستانم هستم، احساس آرامش میکنم و از آن حالت ناپسند دور میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.