گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

دوش چون موکب سلطان خیالش برسید

اشکم از دیده روان تا سر راهش بدوید

خواستم تا بنویسم سخنی از دل ریش

قلمم را ز سر تیغ زبان خون بچکد

نشنیدیم که نشنید ملامت فرهاد

تا حدیث از لب جان پرور شیرین بشنید

دلم ابروی ترا می طلبد پیوسته

ماه نو گرچه شب و روز نباید طلبید

خط مشکین که نباتست بگرد شکرت

تا چه دودیست که در آتش روی تو رسید

چشم بد را نفس صبحدم از غایت مهر

آیتی در رخ چون ماه تمام تو دمید

خرده بینی که کند دعوی صاحب نظری

گر ندید از دهنت یک سر مو هیچ ندید

خلعت عشق تو بر قامت دل بینم راست

لیکن این طرفه که پیوسته بباید پوشید

تا از آن هندوی زنجیری کافر چه کشد

دل خواجو که ببند سر زلف تو کشید

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر

غالیه بر سر و رو  کرد  و برون رفت بدر

سنایی

خواجه در غم من ار گفت که چون بی‌خردان

دین به دل کرده‌ای اندر ره دنیا لابد

دیو در گوش هوا و هوسش می‌گوید

از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد

من چه دانستم کز تربیت روح‌القدس

[...]

وطواط

هر که او بندهٔ این حضرت والا بود

همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد

سوزنی سمرقندی

آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود

عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز

یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود

شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه