گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای از لب لعلت می نوشین عرقی

بر خوان جمالت مه تابان طبقی

چون دفتر حسن تو ز هم بگشودند

افتاد بدست گل سوری ورقی

 
sunny dark_mode