گنجور

 
خواجوی کرمانی

ما دلی ایثار او کردیم و جانی یافتیم

گوهری در پایش افکندیم و کانی یافتیم

چون نظر کردیم در بستان بیاد قامتش

راستی را از سهی سروی روانی یافتیم

با خیال عارض گلرنگ و قد سرکشش

بر سر هر شاخ عرعر گلستانی یافتیم

گرچه چون عنقا بقاف عشق کردیم آشیان

مرغ دلرا هر نفس در آشیانی یافتیم

ترک عالم گیر و عالمگیر شو زیرا که ما

هر زمانی خویشتن را در مکانی یافتیم

در جهان بی نشانی تا نیاوردیم روی

ظن مبر کز آن بت مه رونشانی یافتیم

سالها کردیم قطع وادی عشقش ولیک

تا نپنداری که این ره را کرانی یافتیم

مانه از چشم گران خواب تو بیماریم و بس

زانک در هر گوشه از وی ناتوانی یافتیم

در گلستان غم عشق تو از خوناب چشم

هر گیاهی را که دیدیم ارغوانی یافتیم

چون بیاد تیغ مژگان تو بگشودیم چشم

هر سر مو بر تن خواجو سنانی یافتیم