گنجور

 
خواجوی کرمانی

بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد

بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد

بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای

نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد

ببرد باری خاک و بحدت آتش

بنقش بندی آب و بعطر سائی باد

بسحر نرگس جادوی دلبر کشمیر

بچین سنبل هندوی لعبت نوشاد

بتاب طره لیلی و شورش مجنون

بشور شکر شیرین و تلخی فرهاد

بقامت تو که شد سرو سرکشش بنده

بخدمت تو که از بنده گشته ئی آزاد

بنیم شب که مرا همزبان شود خامه

بصبحدم که مرا همنفس بود فریاد

باشک من که زند دم ز مجمع البحرین

بچشم من که برد آب دجله ی بغداد

که آنچ در غم هجر تو می کشد خواجو

گمان مبر که بصد سال شرح شاید داد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه