گنجور

 
خاقانی

زین اشارت که کرد خاقانی

سرفراز است بلکه تاجوَر است

پشت خم راست دل به خدمت تو

همچو نون و القلم همه کمر است

بختم از سرنگونیِ قلمش

چون سخن‌های او بلند‌سر است

سیم و شکّر فرستم و خجلم

که چرا دسترس همین قَدَر است

شعر گفتم به قدرِ سیم و شکر

مختصر عذرخواهِ مختصر است

شکر و سیم پیش همّتِ او

از من و شعر شرمسارتر است

خود دل و طبع او ز سیم و شکر

کانِ طَمغاج و باغِ شوشتر است

سیم و سنگ است پیشِ دیدهٔ آنک

هر تراشش ز کلکِ او گهر است

اتّصالِ نجومِ خاطر او

فیضِ طبعِ مرا نویدگر است

زین سپس ابروار پاشم جان

این قَدَر فتحِ بابِ ماحضر است

تا ابد نامِ او بر افسرِ عقل

مهر بر سیم و نقش بر حجر است

 
 
 
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مجیرالدین بیلقانی

نیکویی کن شها که در عالم

نام شاهان به نیکویی سمر است

یک صحیفه ز نام نیک ترا

بهتر از صد خزانه گهر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه