گنجور

 
 
 
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

خاقانی

قلم بخت من شکسته سر است

موی در سر ز طالع هنر است

بخت نیک، آرزو رسان دل است

که قلم نقش بند هر صور است

نقش امید چون تواند بست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه