کیست ز اهل زمانه خاقانی
که تو اهل وفاش پنداری
دوستی کز سر غرض شد دوست
هان و هان تاش دوست نشماری
خواجه گوید که دوست دار توام
پاسخش ده که دوست چون داری
تا عزیزم مرا عزیز کنی
چون شدم خوار خوار انگاری
یا بلندم کنی گه پستی
یا عزیزم کنی گه خواری
با من این دوستی به شرطی کن
کاخر آن شرط را بجای آری
کان خطائی که حق ز من بیند
گر تو بینی ز من نیازاری
ور شود خصم من زبردستی
زیر پای بلام مگذاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره دوستی و وفاداری است و خواجه (شاعر) از شخصی میپرسد که آیا او را همچون یک دوست واقعی میداند یا نه. او هشدار میدهد که دوستی واقعی تنها زمانی معنا دارد که از روی غرض نباشد و در شرایط سخت به یکدیگر کمک کنند. خواجه میخواهد که دوستش او را در شرایط مختلف، چه در اوج و چه در پستی، عزیز بدارد و نه اینکه در مواقع ناکامی او را رها کند. او همچنین تأکید میکند که دوستی باید بر اساس صداقت و وفاداری باشد و هرگونه خطایی که از او سر بزند، نباید موجب آزار او شود. در نهایت، او خواهان دوستیای است که ثابت و پایدار باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به دنبال کسی است که در زمانهاش همچون خاقانی باشد و او را سزاوار وفاداری و دوست داشتن ببیند. شاعر به نوعی به دوستی و وفای او اشاره دارد و میپرسد که آیا در میان مردم زمانهاش کسی وجود دارد که به این اندازه ارزشمند و باوفا باشد.
هوش مصنوعی: دوستی که از روی نیت و هدف خاصی به دوستی روی آورده، دیگر نمیتواند واقعی باشد. مراقب باش که چنین دوستی را به حساب نیاوری.
هوش مصنوعی: خواجه میگوید که من تو را دوست دارم، اما از تو میخواهم که پاسخی به من بدهی تا بدانم تو چگونه مرا دوست داری.
هوش مصنوعی: تا وقتی که عزیز من، من را عزیز بدانی، در غیر این صورت، وقتی از نظر تو خوار شوم، خودم را هم خوار میبینم.
هوش مصنوعی: یا مرا به اوج برسانی و یا اینکه در زندگی به ذلت و خواری دچارم کنی.
هوش مصنوعی: دوستی با من را تنها در صورتی بپذیر که به وعدههایی که میدهی عمل کنی.
هوش مصنوعی: اگر خدایی که من را میبیند، کمبودی از جانب من ببیند، تو هیچ آزار و رنجی از من نخواهی دید.
هوش مصنوعی: اگر دشمن من با توانایی و مهارت از زیر پای من عبور کند، نباید بر روی او بگذارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.