گنجور

 
خاقانی

کیست ز اهل زمانه خاقانی

که تو اهل وفاش پنداری

دوستی کز سر غرض شد دوست

هان و هان تاش دوست نشماری

خواجه گوید که دوست دار توام

پاسخش ده که دوست چون داری

تا عزیزم مرا عزیز کنی

چون شدم خوار خوار انگاری

یا بلندم کنی گه پستی

یا عزیزم کنی گه خواری

با من این دوستی به شرطی کن

کاخر آن شرط را بجای آری

کان خطائی که حق ز من بیند

گر تو بینی ز من نیازاری

ور شود خصم من زبردستی

زیر پای بلام مگذاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه