گنجور

 
خاقانی

ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا

به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا

برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم

به جای هر مژه بر چشم سوزنی است مرا

ز بسکه بر سر کوی تو اشک ریخته‌ام

ز لعل در بر هر سنگ دامنی است مرا

فلک موافقت من کبود درپوشید

چو دید کز تو بهر لحظه شیونی است مرا

از آن زمان که ز تو لاف دوستی زده‌ام

بهر کجا که رفیقی است دشمنی است مرا

هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید

یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا

به دام عشق تو درمانده‌ام چو خاقانی

اگر نه بام فلک خوش نشیمنی است مرا

 
 
 
صائب تبریزی

ز عشق، سینه پر داغ گلشنی است مرا

به باغ خلد ز هر داغ روزنی است مرا

چرا به عقل ز دیوانگی پناه برم؟

که از جنون، دهن شیر مأمنی است مرا

چو شمع، مد حیاتم بود ز رشته اشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه