گنجور

 
افسر کرمانی

داری ز چمن گر هوس حلقه دامی

ای مرغ دل ما، بنشین بر سر بامی

ما را ز حرم راند اگر شیخ به تزویر

غم نیست که در دیر گرفتیم مقامی

در دیر که زنّار شود رشته تسبیح

از ننگ مجو نام، اگر طالب نامی

ساقی بده از ساغر لب، باده که ما را

هرگز نبود بهتر از این شرب مدامی

چون من، که به هیچم بخرید و بفروشید

دیگر نبرد خواجه به بازار غلامی

گر بر سر جنگی، چه کم از دادن دشنام

ور نوبت صلح آمده، بفرست پیامی

بنشسته و برخاسته آشوب قیامت

از جلوه قدت به قعودی و قیامی

هر مایه که در مدرسه اندوختم، افسر

در میکده دادم به بهای دو سه جامی

 
sunny dark_mode