گنجور

 
افسر کرمانی

زآن قد چون صنوبر و زآن روی چون سمن،

کاخم شده است گلشن و کویم شده چمن

ماه است و ماه را نبود لعل لب عقیق

سرو است و سرو را، نبود سیم ساده تن

زلف دوتاش، آیت جادوی سامری

لعل لبانش، غیرت یاقوت بوالحسن

زنجیر عقل آمد و پابند هوشیار

آن زلف حلقه حلقه و آن جعد پرشکن

هر تار آن شکن که گره در گره بود

فرزانه را سلاسل و دیوانه را رسن

ایمن نیم ز هندوی زلف تو، کاشکار

کالای دل ربود که دزدی است خانه‌کَن

جز عندلیب دل، که به زلف تو واله است

بلبل شنیده ای که بود واله زغن

عزم سفر به خطه چین و ختن خطاست

مار است چین زلف تو، هم چین و هم ختن