گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای دل یارت که سر به سر کبر و منیست

بازیچهٔ غمزه‌اش پیمان شکنیست

سودای لب چنین کسی نتوان پخت

با خویشتن آی این چه بی‌خویشتنیست

عطار

دوش آمد و گفت: مرغِ دل عاجز نیست

در پرده بدارش که جز او را عزّ نیست

چون هر دو جهان به زیر پر دارد دل

بیرون شدنش ز آشیان هرگز نیست

ابوالحسن فراهانی

از دلبر من حدیث گرمی سخنی ست

ورهست دمی بهر فریب چو منی ست

گر میش چو گرمی نگاه است که نیست

ورهست به قدر چشم بر هم زدنی ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه