گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

زهی در حسرت آن چشم مخمور

فتاده نرگس سرمست رنجور

سخن در لعل تو عقلست در جان

قدح در دست تو نور علی نور

روانرو در خوشی لعل تو مایه

فلک را در جفا خوی تو دستور

بهار آمد، چه داری؟ خیز کاکنون

نباشد مردم هشیار معذور

چو غنچه هرکز او بوی دل آید

نماند وقت گل او نیز مستور

فلک می‌گردد ای غافل چه باشی

بدین ده روزه ملک حسن مغرور؟

اگر شادی به خونخواری به هر حال

ز خون عاشقان به خون انگور

به یاد بزم خسرو جام پر کن

که باد از دولت او چشم بد دور

 
 
 
منوچهری

به دهقان کدیور گفت انگور

مرا خورشید کرد آبستن از دور

کمابیش از صد وهفتاد شد روز

بدم در بستر خورشید پر نور

میان ما، نه عقدی، نه نکاحی

[...]

باباطاهر

اگر شیری اگر میری اگر مور

گذر باید کنی آخر لب گور

دلا رحمی بجان خویشتن کن

که مورانت نهند خوان و کنند سور

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
ابوالفرج رونی

زهی دست وزارت از تو با زور

ندیده چشم گیتی چون تو دستور

ربیب الدین و دولت ای ز رایت

گرفته دین و دولت حظ موفور

به تو بنیاد دولت سقف مرفوع

[...]

سنایی

اگر چون زر نخواهی روی عاشق

منه بر گردن چون سیم سنگور

جهان از زشت قوادان تهی شد

که حمال فقع باید همی حور

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه