زهی در حسرت آن چشم مخمور
فتاده نرگس سرمست رنجور
سخن در لعل تو عقلست در جان
قدح در دست تو نور علی نور
روانروا در خوشی لعل تو مایه
فلک را در جفا خوی تو دستور
بهار آمد، چه داری؟ خیز کاکنون
نباشد مردم هشیار معذور
چو غنچه هرگز او بوی دل آید
نماند وقت گل او نیز مستور
فلک می گردد ای غافل چه باشی
بدین ده روزه ملک حسن مغرور؟
اگر شادی بخون خواری بهر حال
ز خون عاشقان به خون انگور
بیاد بزم خسرو جام پر کن
که باد از دولت او چشم بد دور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با حسرت و زیباییهایی که در چشم و لب محبوب تجلی یافته، آغاز میشود. شاعر از اثر دلانگیز محبوب سخن میگوید و لذتی که از وجود او میبرد را توصیف میکند. در ادامه، بهار و خوشیها را به یاد میآورد و به غفلتهایی که در زندگی وجود دارد، اشاره میکند. شاعر نگران گذر زمان و بیتوجهی مردم به لحظات خوش زندگی است و از درد و رنج عاشقان سخن میگوید. در نهایت، دعوتی به جشن و دلافزایی با یاد از بزم خسرو و دور کردن چشم بد از آن دوران خوش دارد.
هوش مصنوعی: چه زیباست انتظار آن چشم مست و دلربا که مانند نرگس، سرخوش و غمگین است.
هوش مصنوعی: گفتگو در مورد زیبایی تو مانند دانشی است که در جان انسان وجود دارد. جامی که در دستان توست، نوری است بر نورهای دیگر.
هوش مصنوعی: در خوشحالی تو، روان من همچون جواهری درخشان است و نیکیهای تو به رغم بدیهای جهان، حکمرانی میکند.
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده است. چه کار میکنی؟ برخیز و فعالیت کن، زیرا اکنون دیگر مردم بیدار نیستند و معذورند.
هوش مصنوعی: مانند غنچه، او هرگز بوی دل را نمیآورد و زمانی که گل میشود، دیگر پنهان است.
هوش مصنوعی: آسمان در حال گردش است و تو، غافل، در این دنیا که فقط ده روز دوام دارد، چرا به زیبایی و غرور آن دلخوشی؟
هوش مصنوعی: اگر شاد باشی، چه در میخانه و چه در حال نوشیدن، در هر حال از خون عاشقان لذت میبری، همانطور که از شیره انگور.
هوش مصنوعی: به یاد جشن و شادیهای خسرو، لیوانت را پر کن که خوشیها و سعادت او باعث میشود چشم حسادت از او دور باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور
کمابیش از صد وهفتاد شد روز
بدم در بستر خورشید پر نور
میان ما، نه عقدی، نه نکاحی
[...]
بهین شکلیست ایشان را مدور
چنان چون بهترین لونی منور
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور
زهی دست وزارت از تو با زور
ندیده چشم گیتی چون تو دستور
ربیب الدین و دولت ای ز رایت
گرفته دین و دولت حظ موفور
به تو بنیاد دولت سقف مرفوع
[...]
اگر چون زر نخواهی روی عاشق
منه بر گردن چون سیم سنگور
جهان از زشت قوادان تهی شد
که حمال فقع باید همی حور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.