خه، شاد و کش آمدی کجایی؟
شرمت بادا ز بی وفایی
کو آن عهد و استواری ؟
کو آن همه مهر و آشنایی؟
خود هیچ ز حال ما نپرسی
یک لحظه بنزد ما نیایی
جان و سر تو که هم سر آید
آن محتشمیّ و این گدایی
ما را چو فقاع بسته کردی
تا کوزه ز دیگران گشایی
گفتی که ز من جفا نبینی
هر چند که بیشم آزمایی
تقصیر نمی کنی زه تو
تو خود نه ز مردم جفایی
ای غم ز تو من چه عذر خواهم؟
پیوسته تو در صداع مایی
وی وصل ترا چه بود باری
کز دور رخم نمی نمایی
ای دل تو عظیم تیره رویی
وی عقل تو سخت تیره رایی
ای اشک تو باری از میانه
بر خود زده یی دو روشنایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به محبوب خود خطاب میکند و از او میپرسد که کجاست و چرا به او توجهی ندارد. او به یادآوری عهد و محبتهای گذشته میپردازد و از بیوفایی محبوب گلایه میکند. شاعر احساس ناشکری و غم را بروز میدهد و از بیخبری محبوب از حال او و دیگران صحبت میکند. در نهایت، او به تضاد میان مقام و منزلت خود و محبوب اشاره میکند و از غم خود به خاطر دوری او سخن میگوید. شاعر با نگاهی عمیق به روابط انسانی، احساسات و کنشهای درونی خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: آه، چقدر خوشحالی و سرزندهای! کجا هستی؟ ای کاش به بیوفاییات شرمنده باشی.
هوش مصنوعی: کجا رفته آن پیمان و ثباتی که داشتیم؟ کجا رفته آن محبت و دوستی عمیق که میان ما بود؟
هوش مصنوعی: تو حتی یک لحظه هم از حال ما نمیپرسی و نزد ما نمیآیی.
هوش مصنوعی: جان و سر تو که مساوی است با آن بزرگواری و این فقر و تهیدستی.
هوش مصنوعی: تو ما را به شکلی محدود کردهای و حالا برای اینکه دیگری را به راحتی مطرح کنی، باید ما را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: گفتی که هرگز از من بدی نخواهی دید، هرچند که امتحانم کنی و به سختیها بگذاریم.
هوش مصنوعی: تو را نمیتوان ملامت کرد، زیرا خیانت از تو نیست، بلکه از ناپاکی و بدی مردم ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ای غم، چه دلیلی برای عذرخواهی از تو دارم؟ تو همیشه در وجود من و در گریهها و اندوههایم هستی.
هوش مصنوعی: تو چه نیازی به وصال من داری وقتی که از دور به چهرهام نگاه نمیکنی؟
هوش مصنوعی: ای دل، تو دارای چهرهای سیاه و زشت هستی و ای عقل، تو نیز دیدگاههای روشنی نداری.
هوش مصنوعی: ای اشک تو، گویی که دو روشنایی را از دل خود بیرون آوردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی
[...]
ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی
ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی
خورشید نهان شود ز گردون
[...]
با خاک در تو آشنایی
خوشتر ز هزار پادشایی
دیده رخ راز مه ببیند
بر عارض تو ز روشنایی
از نکتهٔ طوطی لب تو
[...]
سررشتهٔ قدرت خدایی
بر کس نکند گرهگشایی
ای مونس جان من کجائی
از دیده من چرا جدائی
چون دل دهدت که هر زمانی
صد باره به نزد من نیائی
در دل شغب و دغا چه داری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.