گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

خه، شاد و کش آمدی کجایی؟

شرمت بادا ز بی وفایی

کو آن عهد و استواری ؟

کو آن همه مهر و آشنایی؟

خود هیچ ز حال ما نپرسی

یک لحظه بنزد ما نیایی

جان و سر تو که هم سر آید

آن محتشمیّ و این گدایی

ما را چو فقاع بسته کردی

تا کوزه ز دیگران گشایی

گفتی که ز من جفا نبینی

هر چند که بیشم آزمایی

تقصیر نمی کنی زه تو

تو خود نه ز مردم جفایی

ای غم ز تو من چه عذر خواهم؟

پیوسته تو در صداع مایی

وی وصل ترا چه بود باری

کز دور رخم نمی نمایی

ای دل تو عظیم تیره رویی

وی عقل تو سخت تیره رایی

ای اشک تو باری از میانه

بر خود زده یی دو روشنایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای غره شده به پادشائی

بهتر بنگر که خود کجائی

آن کس که به بند بسته باشد

هرگز که دهدش پادشائی؟

تو سوی خرد ز بندگانی

[...]

سنایی

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

با خاک در تو آشنایی

خوشتر ز هزار پادشایی

دیده رخ راز مه ببیند

بر عارض تو ز روشنایی

از نکتهٔ طوطی لب تو

[...]

سید حسن غزنوی

ای مونس جان من کجائی

از دیده من چرا جدائی

چون دل دهدت که هر زمانی

صد باره به نزد من نیائی

در دل شغب و دغا چه داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه