ای صاحل معظّم و دستور بی نظیر
وی اهل فضل را بهمه حال دستگیر
هم دست سروری بمکان تو معتضد
هم چشم آفتاب ز رای تو مستنیر
پیروژه سپهر بود زیر مهر آنک
نام ترا کند چو نگین نقش بر ضمیر
چون دانشست خدمت درگاه فرّخت
پیرایۀ توانگر و سرمایۀ فقیر
نه با علوّ قدر تو گردون بود بلند
نه با کمال فضل تو دریا بود غزیر
ای روح پروری که ثنای تو خلق را
همچون نفس زبهر حیاتست ناگزیر
فریادرس مرا که بنزد تو می کنم
از دست روزگار همه ساله را نفیر
آنها که بر من از ستم چرخ می رود
نه با کبیر میرود الحق نه با صغیر
در کار فضل رنج کشیدم بدان هوس
تا باشدم بدولت تو رتبتی خطیر
آنم نشد میسّر و امروز راضیم
گر روزگار گیردم از زمرۀ حمیر
شد انزعاج من متعیّن از این دیار
از فرط بی عنایتی صاحب کبیر
حقّا که با غلام خود اندر سرای خویش
نه از قلیل یارم فتن نه از کثیر
ترسم بدرگه آید و در حال می دود
مجهولکی که خواجه مرا گفت رو بگیر
خود لطف طبع صاحبی این رخصه چون دهد؟
سرهنگ را چه نسبت با شعر و دبیر؟
در چشم نرگسان چه کند میل آتشین
با برگ یاسمن چه کند باد زمهریر؟
با چون منی خطاب بسرهنگ کس کند؟
هرگز کسی بارّه برد جامۀ حریر؟
آزار من کری کند از بهر هر خری ؟
گوگرد کس گزیند بر تودۀ عبیر؟
از صیت من دهان زمانه لبالبست
در چشم تو اگر چه بسی خوارم و حقیر
حرمان من چراست ز انعام شاملت؟
چون نیست در ممالک سلطان مرا نظیر
زین سان تنور دولت تو گرم و هرگزم
پخته نشد ز آتش انعام تو فطیر
دست ایادی تو اگر برکشد مرا
آیم برون زحادثه چون موی از خمیر
چون بخشش وصلت نبود کم ز حرمتی
چون آبروی نیست، کم از نان بی زحیر
آنم که گرم گردد هنگامۀ هنر
هر جا که زد صریر سر کلک من صفیر
مرغان باستماع باستند در هوا
چون در نوای نظم زنم ز خمۀ صریر
خود جز قفای گرم چه خوردم ز خوان ملک ؟
کالّا جفای سرد نگوید مرا وزیر
متواریم چو موش بسوراخ خانه در
بی آنکه یافتن بمثل بویی از پنیر
گر من زآفتاب کنم روشنی طلب
آب سیه چکان شود از چشمۀ منیر
آنان که با معایش و اقطاع وراتبند
از فضل من نباشدشان عشری از عشیر
جفتی عوان بخانۀ من سر فروکنند
هر صبحدم که بازکنم چشم خیر خیر
مرّیخ هیکلی دوکه گر بر فلک شوند
حالی زسهمشان بگریزد ز خانه تیر
جفتی زمین شکاف بد بدان چو گاو یوغ
سرهنگ نامشان و لقب منکرو نکیر
فظّان ازرقان غلیظان که وصفشان
بخشد بروی اهل هنر گونۀ زریر
بر خان کفششان بدرد زهرۀ حیاه
دیدار زشتشان ببرد راحا از ضمیر
سرهنگ هفت رنگ که اجزای ذاتشان
زر نیخ و نیل باشد و شگرف و نفظ و قیر
چو آتشند مضطرب و تیزو سرسبک
زان یک نفس نباشد از خوردشان گزیر
زوبین آب داده درخشان ز دستشان
زان سان که از سیاهی شب صبح مستطیر
گر بر خیال دایه کند شکلشان گذر
کودک ز بیمشان نبرد لب بسوی شیر
چشمی چو آبینه و پیشانی چو سنگ
قدّی چو تیر کشت وریشی چو بادگیر
رویی بسان آتش مویی بشکل دود
رنگی چو رنگ طرخون، بویی چو بوی سیر
در چشم این گرفته وطن جان ارزقی
در بند موی آن دل قطران شده اسیر
نفش نگین هر دو گران جان و زن بمزد
وصف جمال هر دوعبوسست و قمطریر
رفتارشان چو آتش و گفتارشان چو جنگ
دیدارشان عقوبت و آوازشان زفیر
بااین چنین حریف همانا که بعد از این
شاعر درین دیار نشاید زدن بتبر
گیرم که فضل و دانش را نیست اعتبار
دیوار قصر شرع چرا شد چنین قصیر
اکنون که شد وظیفه دو سرهنگ سهمناک
هرمه مرا زحضرت فرخندۀ وزیر
اندر وظیفه ها همه افتد بسی خلل
چونست کین وظیفه نگردد خلل پذیر
گر هر کسی وظیفه تقاضا همی کند
لطفی بکن وظیفۀ من بنده بازگیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از مقام والای یک وزیر یا سرپرست سخن میگوید و او را منبع بخشش و رحمت میداند. او توصیف میکند که چگونه فضل و دانایی این نفر در زندگی مردم تاثیرگذار است و حتی در روزگار سخت، شاعر به او پناه میبرد. شاعر از وضع ناگوار خود و ستمهایی که از زمانه میبیند، شکایت میکند و احساس عجز و ناتوانی دارد. او امیدوار است که با حمایت وزیر و توجه او به عدالت و انصاف، از مشکلاتش رهایی یابد و بر زندگیاش تغییر مثبتی ایجاد شود. در نهایت، شاعر درخواست میکند که وزیر به وظایفش در قبال وی توجه کند و به او یاری رساند.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و رهبری بینظیر، تو همواره یار و یاور اهل علم و فضیلت هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به جایگاه والای شخصی اشاره میکند که بر سروری و قدرت خود تکیه دارد. او میگوید که حتی دست سروری در مکان تو به قدرت رسیده و چشمان آفتاب نیز به خاطر تصمیمات و تدبیر تو روشن و درخشان شدهاند. به عبارتی، تأثیر و عظمت تو به حدی است که همه چیز را تحت تأثیر قرار داده و میتاباند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که نام تو به عنوان بهترین و ارزشمندترین چیز در دلها و ذهنها نقش بسته است، مانند نگینی که در میان جواهرات درخشان است. این چگونگی ارزشمندی و یادآوری تو به همه نشان میدهد که چگونه تحت تأثیر نور خورشید قرار گرفتهای و از آن نور بهرهمند شدهای.
هوش مصنوعی: به کمک علم و دانش، میتوان به درگاه بزرگان خدمت کرد، زیرا این خصلت هم به ثروتمندان زیبایی میبخشد و هم برای نیازمندان امید و ارزش ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: نه آسمان به عظمت تو میتواند بلند باشد و نه دریا به کمال مهارت تو میتواند عمیق باشد.
هوش مصنوعی: ای پرورش دهنده روح، ستایش تو برای انسانها مثل نفس برای زندگی است و این ناگزیر است.
هوش مصنوعی: من از روزگار و مشکلاتی که هر ساله بر من میگذرد، به تو پناه میبرم و فریاد میزنم.
هوش مصنوعی: افرادی که بر من ستم میکنند، نه با قدرت و بزرگی، بلکه با ضعف و کوچکمنشی این کار را انجام میدهند.
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی رسیدن به مقام و فضل تو، زحمتها و سختیهای زیادی را تحمل کردم تا به بزرگی و جایگاه مهمی دست یابم.
هوش مصنوعی: من به آنچه میخواستم نرسیدم، اما امروز راضیام حتی اگر روزگار من را در گروه افراد بیفایده قرار دهد.
هوش مصنوعی: از این سرزمین به خاطر بیتوجهی و غفلت بزرگترین صاحب، دل آشفته و ناراحت شدم.
هوش مصنوعی: به طور قطع، در خانهی خود با خدمتکار خود هستم، نه به خاطر تعداد کم دوستانم دچار تلاطم هستم و نه به خاطر تعداد زیادشان.
هوش مصنوعی: نگرانم که ناگهان کسی بیخبری به من نزدیک شود، و در حالی که در حال نوشیدن هستم، به من بگوید که خودم را کنار بکشم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی با طبع و ذوق خود به دیگران لطف میکند، چگونه ممکن است که به کسی که توانایی و رابطهای با شعر و نویسندگی ندارد، اجازه دهد وارد این عرصه شود؟ در واقع، شاعر به تفاوت بین افراد با استعداد و کسانی که در این حوزه تجربهای ندارند اشاره میکند و تأکید میکند که تنها کلید ورود به این دنیا، داشتن ذوق و توانایی است.
هوش مصنوعی: در چشم نرگسها چه آتش و اشتیاقی نهفته است و با برگهای یاسمن، چه آسیبی میتواند داشته باشد. همچنین، باد سرد زمستانی چه تأثیری میتواند بگذارد؟
هوش مصنوعی: کیست که با کسی مانند من سخن بگوید؟ هرگز کسی لباس حریر را به دوش نمیاندازد؟
هوش مصنوعی: آزار من برای هر احمق بیفایده است؛ آیا کسی با انتخاب گوگرد بر عطر خوشبو، خود را خراب میکند؟
هوش مصنوعی: نام و آوازه من در دنیا پیچیده است، اما در نگاه تو حتی اگر کوچک و بیاهمیت به نظر بیایم، باز هم به من اهمیتی نمیدهی.
هوش مصنوعی: چرا من از نعمتهای تو بهرهمند نیستم؟ چون در این سرزمینها، مانند من برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، آتش نعمتهای تو باعث شده که وضعیت زندگیام بهبود یابد، ولی هرگز نتوانستهام به طور کامل از این نعمتها بهرهمند شوم و از آنها به خوبی استفاده کنم.
هوش مصنوعی: اگر دست قدرت تو به من آسیب برساند، به آسانی از این وضعیت خارج میشوم، مانند اینکه مو از خمیر بیرون کشیده شود.
هوش مصنوعی: چون نتوانی به وصال محبوب دست یابی، حرمت تو مانند آبرو است که بینان بیزحمت نمیباشد.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که هر جا هنر و خلاقیت جلوه کند، با شور و شوق در آنجا حاضر میشوم و صدای قلمم همواره در حال زنگ زدن و علامتگذاری است.
هوش مصنوعی: پرندگان در آسمان به گوش سپردهاند، مانند اینکه وقتی من آهنگ را میخوانم، در حال پرواز در آسمان هستند و از صدای خوش لذت میبرند.
هوش مصنوعی: من جز از نعمتهای گرم و دلپذیر این دنیا چیزی نخوردم. سردی و بیتوجهی کسی چون وزیر هرگز به من لطافت و گرمی نمیبخشد.
هوش مصنوعی: ما مانند موشهایی هستیم که در سوراخ خانه پنهان شدهایم، بیآنکه کسی بتواند ما را پیدا کند، مثل بویی که از پنیر به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال روشنی از خورشید باشم، چشمهای که درخشان و روشن است، به آب سیاه و تیره بدل خواهد شد.
هوش مصنوعی: افرادی که به مال و دارایی و املاک خود افتخار میکنند، نباید انتظار داشته باشند که از سرمایههای من چیزی نصیبشان شود.
هوش مصنوعی: هر صبح که چشمانم را باز میکنم، دو نفر با ظاهری نیکو وارد خانهام میشوند.
هوش مصنوعی: سیاره مریخ، اگرچه در آسمان با قدرت ظاهر شود، اما حالا از سرنوشت خود فرار میکند و از خانه تیر، که به معنای نشانهگذاری یا سرنوشت است، دور میشود.
هوش مصنوعی: در این بیت به وصف دو فرشته اشاره شده است که در روز قیامت به اعمال انسانها رسیدگی میکنند. آنها روحی از دنیای دیگر دارند و نامشان به معنای بازرسان سختگیر است. تصویری از عدالت و حسابرسی در روزی بزرگ و سرنوشتساز به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: دو موجود آبی و غلیظ که توصیفشان تاثیر زیادی بر اهل هنر دارد و مانند زر رنگین و زیبا هستند.
هوش مصنوعی: بر پایشان نشانهای از درد وجود دارد که به خاطر زشتروییشان، جان و روح را از درون آدمی میگیرد.
هوش مصنوعی: سرهنگ هفت رنگ که ویژگیهایش شامل طلا، آبی، شگفتی، درخشش و قیر است.
هوش مصنوعی: آنها مانند آتش هستند که بیقرار و تند و سبکاند؛ از این رو، با یک دم نمیتوانند از هم جدا شوند.
هوش مصنوعی: نیزهای که در دستشان میدرخشد، مانند اینکه از تاریکی شب صبحی روشن برمیخیزد.
هوش مصنوعی: اگر دایه به خیال خود شکل آنها را به کودک نشان دهد، او از ترسشان لب به شیر نمیزند.
هوش مصنوعی: چشمانش مانند آب صاف و زلال است، پیشانیاش سخت و محکم مثل سنگ میباشد. قامتش به قدری بلند است که مانند تیر کمان به نظر میرسد و ریشش نیز همچون بادگیرها نمایی خاص و جذاب دارد.
هوش مصنوعی: صورتش مانند آتش میدرخشد و موهایش به رنگ دودی زیباست که شبیه به رنگ سرخ میباشد، و بویی مانند بوی سیر دارد.
هوش مصنوعی: در انتظار آزادی و خوشبختی در وطنم هستم، اما محبت و زیبایی کسی که دوستش دارم، باعث شده که به شدت تحت تأثیر او قرار بگیرم و اسیر احساساتش شوم.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت دو نفر اشاره دارد. هر دو با وجود اینکه از نظر ظاهری زیبا هستند، اما در باطن و در نظر دیگران، ممکن است با گرفتاری یا حسی ناراحتکننده روبهرو باشند. با این حال، زیبایی آنها در چشمان دیگران قابل توجه است و توصیف آنها به گونهای است که همگان را تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: رفتار آنها شدید و سوزان است، گفتارشان نزاع و درگیری را تداعی میکند. وقتی که آنها را ملاقات میکنی، عواقب بدی را حس میکنی و صدایشان همچون نسیمی است که به آرامی میگذرد.
هوش مصنوعی: با این وضعیت، بعد از این هیچ شاعری در این سرزمین شایسته نیست که با تبر به جان آمده و آثار بگذارد.
هوش مصنوعی: اگرچه علم و فضیلت ارزش و اعتبار خاصی ندارند، اما چرا دیوارهای قصر دین اینقدر کوتاه و نازک شدهاند؟
هوش مصنوعی: اکنون که بر عهده دو سرهنگ است که به خوبی از من و مقامم پاسداری کنند، به من سهم بزرگی از لطف وزیر نیک سرنوشت تعلق گرفته است.
هوش مصنوعی: در کارهای مربوط به وظایف، نقصهایی زیادی پیش میآید، اما چرا این وظیفه نباید دچار نقص و مشکل شود؟
هوش مصنوعی: اگر هر کسی از من توقع داشته باشد که به خواستهاش پاسخ دهم، لطفاً تو هم به وظیفهات عمل کن و مرا از این مسئولیت رها کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.