گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

خدایان صدور جهان شهاب الدّین

که مملکت ز شکوه تو می بر داورنگ

تویی که تا قلم تست نوک غمزۀ ملک

با بروان کمان در نیامدست آژنگ

زرشک حلم تو طیّاش سدّ اسکندر

ز نوک کلک تو در خط صحیفۀ ارتنگ

بسوی مردمک چشم دشمنت نرمک

پیام های درشت آورد زبان خدنگ

ز لطف و عنف تو بهرام و زهره هر ساعت

یکی بیارد جنگ و یکی بسازد چنگ

بهر دیار که بویی ز عدل تو برسد

بگردد آنجا از بیم، روی شیراژرنگ

ز تاب خشم تو گر پرتوی بروم رسد

شود زبانۀ آتش دهانه های فرنگ

اگر چه دولت تو سنگ را گهر کردست

سخاوت تو گهر را نکرد هرگز سنگ

بعهد عدل تو نشکست فتنه جز سر زلف

بروزگار تو نگرفت خنجر الّا زنگ

زمانه نقش کرم را که گشته بد مطموس

بخامۀ تو دگر باره میزند بیرنگ

بدست حکم یکی مالش سپهر بده

اگر چه صعب توان کرد پیر را فرهنگ

زمانه ساز جفا خود همیشه ساخته داشت

ولیک تیز ترک می کند کنون آهنگ

بخاص و عام ز بیت الدّواء معدلتت

شکر رسید، چرا می رسد ببنده شرنگ ؟

مبشّران کرم را ندیده هرگز روی

گرفته اند مرا منذران قهر تو تنگ

چه دیده یی زمن بی نوا که هر ساعت

زکوی لطف بسوی جفاکنی آهنگ

گهی بتیغ جفای تو عرض من مجروح

گهی بسنگ عتاب تو ای عذرم لنگ

گهی خورم زخری پای پیل برسینه

گهی رسد به دل من زموش زخم پلنگ

چغانه ام که نسازی مرا جزاز پی زخم

بهانه ام که نجویی مرا جز از پی جنگ

چو حاضرم ندهی هرگزم بجز دشنام

چو غایبم نفرستی بمن مر سرهنگ

چو حقه بر در من زد یکی ز درگاهت

شود ز بیم رخ کودکان من نارنگ

چنانکه دیو ز زخم شهاب بگریزد

همی گریزند از نام تو بصد فرسنگ

همه فراخی تنگ شکر زلفظ منست

روامدار دلم همچو چشم ترکان تنگ

اگر چه شد ز زبانم فراخ تنگ شکر

شکر زدست زبان منامدست بتنگ

چو چشم خوبان گشتند جاودان بیمار

زرشک سحر حلالم که هست پر نیرنگ

مرا زدست خرانست سنگ در قندیل

مراز سنگدلانست راه پر خرسنگ

همی زنندم چون خر بچوب و موجب آنک

رباب وارم روزی خری فتاد بچنگ

خری خریدم و آمد خری که بستاند

پیاده من ز دوخر مانده اینت غایت ننگ

چو شیر، ازدم خر، چنگ من جدا نشود

چنانک شیر سپهرست از دم خرچنگ

شتاب اگر نکنم کار خود نکو گردد

که روزگار ندارد بهیچ کار درنگ

برای مفسد و غماز بسته ام گروی

که بسته اند مرا در چنین غریو و غرنگ

کسی که خاطر من بی سبب برنجاند

ز قعر تحت ثری تا باوج هفتو رنگ

بترک تا زد در خانۀ تناسل او

شکسته باد بکوپال قاضی گیرنگ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت

همی دراید در روی تو از آن آژنگ

اگر نخواهی بر دشت ساوه شو بنشین

وگر بخواهی درشو بقلعۀ بشلنگ

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ

بر آوردندهٔ نام و فرو برندهٔ ننگ

شَهِ ستوده به نام و شه ستوده به خوی

شهِ ستوده به بزم و شهِ ستوده به جنگ

چو آفتاب سر از کوه باختر بر زد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ

کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ

مشعبد آمد پروین او ، که در دل کوه

چو وهم مرد مشعبد همی نماید رنگ

سپهر رنگین زو گشت کوه سیم اندود

[...]

منوچهری

شبی دراز، می سرخ من گرفته به چنگ

میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ

به دست راست شراب و به دست چپ زلفین

همی‌خوریم و همی بوسه می‌دهیم به دنگ

نبیذ و بوسه تو دانی همی چه نیک بود

[...]

مسعود سعد سلمان

ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ

زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ

بلند رای تو خورشید گنبد دولت

خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ

ز نور رای تو مانند روز گردد شب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه