گنجور

 
کلیم

گلشن کشمیر خارش گل به دامان می‌دهد

سایه در خاک چمن‌ها بوی ریحان می‌دهد

زاهدان خشک را نبود هوایش سازگار

زهد و تقوی را هوای تر به طوفان می‌دهد

بخت بد سرمایه ما رایگان از دست داد

مفلس آب خضر گر بفروشد ارزان می‌دهد

گرچه بد سوداییش یکدل به کس واپس نداد

هرکه دارد دل بآن زلف پریشان می‌دهد

هر لبش گاه تبسم معجزی دارد جدا

یک لبش جان می‌ستاند یک لبش جان می‌دهد

سر به جیب خود به غواصی فرو گر می‌بری

خاک ره دانی گهرهایی که عمان می‌دهد

می‌دهد گاهی بری نخل امید ما ولی

تخم گل گر می‌فشانم بر مغیلان می‌دهد

تب به کام دل ز وصل استخوان من رسید

آری آری داد آتش را نیستان می‌دهد

پیش چشم مست او ای دیده خونباری مکن

زان که خونریزی به یاد خوی ترکان می‌دهد

همره سامان ما سرگشتگی چون آسیا

تا نباشد کی سری را دهر سامان می‌دهد

خوش دبستانی‌ست چشم فتنه‌ساز او کلیم

غمزهٔ او دلبری تعلیم مژگان می‌دهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode