گنجور

 
جویای تبریزی

به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم

به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم

مدار چشم نکویی و جود ازین مردم

زیان مکن به تمنای سود ازین مردم

دلم چو آبله در راه آشنایی ها

کدام روز که پرخون نبود ازین مردم

مدام زورق جان از عناصر افتاده است

به چارموجهٔ بحر وجود ازین مردم

چه مایه نفع که از نقد عمر برگیرد

کسی که نیستش امید سود ازین مردم

چو عقربت زده با نیش غیبت از دنبال

ترا حضور تو هر کس ستود ازین مردم

ز خلق گوش و زبانم به راحت افتاده است

که بسته شد ره گفت و شنود ازین مردم

ز سرعت اثر زهر مار باخبر است

کناره جوی شد آنکس که زود ازین مردم

به غیر چاک گریبان و زخم سینه نبود

دری به روی دلم گر گشود ازین مردم

به غیر آنکه گناه نکرده را بخشند

مدار جویا امید جود ازین مردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

ز سادگی است تمنای سود ازین مردم

که شد به خاک برابر وجود ازین مردم

بغیر آبله دل که غوطه زد در خون

کدام عقده مشکل گشود ازین مردم

زمین شور کند تلخ آب شیرین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه