گنجور

 
جویای تبریزی

ما که دل در فکر دنیای خراب افکنده ایم

گوهر یکدانه ای را در خلاب افکنده ایم

مغز خورشید از شمیم عشق باشد عطسه ریز

تا بر این اخگر ز لخت دل کباب افکنده ایم

در طریق جستجو از گرمی رفتار خویش

آتش شوقی در آغوش شتاب افکنده ایم

سادگی بین کز پی تحصیل آرام و قرار

خویش را در موج خیز اضطراب افکنده ایم

شاهد دیدار از آیینهٔ ما رو نتافت

تا به رخ از پردهٔ حیرت نقاب افکنده ایم

در هوای گرم سیر عشق امشب ما و یار

جامه خواب از پرنیان ماهتاب افکنده ایم

خویش را جویا به رنگ نقش پای زایران

بر در دولت سرای بوتراب افکنده ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده‌ایم

سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکنده‌ایم

گر به طوفان می‌سپارد یا به ساحل می‌برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم

محتسب گر فاسقان را نهی منکر می‌کند

[...]

خواجوی کرمانی

کشتی ما کو که ما زورق در آب افکنده ایم

در خرابات مغان خون را خراب افکنده ایم

جام می را مطلع خورشید تابان کرده ایم

وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده ایم

با جوانان بر در میخانه مست افتاده ایم

[...]

محتشم کاشانی

بس که ما از روی رسوایی نقاب افکنده‌ایم

عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکنده‌ایم

تا فکنده طرح صلح آن جنگجو با ما هنوز

یاز دهشت خویش را در اضطراب افکنده‌ایم

ز آتش دل دوزخی داریم کز اندیشه‌اش

[...]

نظیری نیشابوری

ما قلم در آتش و دفتر در آب افکنده‌ایم

هرچه با آن خواهشی هست از حساب افکنده‌ایم

شب که در مستی سراغ کلبهٔ ما کرده‌ای

جای غم شادی، برون از اضطراب افکنده‌ایم

کوی جان معمورتر داریم، از بازار دل

[...]

میرداماد

ای که گویی ما به زهد از خود حجاب افکنده‌ایم

رو که ما سجاده تقوی بر آب افکنده‌ایم

مردمان دیده را ما در شب آسودگی

بسترِ خارِ مغیلان وقت خواب افکنده‌ایم

بهر خونِ ما خدا را دل مرنجان غمزه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه