گنجور

 
جویای تبریزی

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام

چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام

چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد

بر بام و در نشسته ز رنگ پریده ام

مستغنی از لباس بود دوش همتم

آن جامه ام بس است که از خود بریده ام

یک گوش کر شدم چو صدف پای تا بسر

از خلق ناشنیدنی از بس شنیده ام

دست مرا جدا زگریبان مکن خیال!‏

چون گل یکیست پنجه و جیب دریده ام

غافل مشو ز من که جگر گوشهٔ دلم

جویا سرشک از سر مژگان چکیده ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

شاها بدیده‌ای که دلم را خدای داد

در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیده‌ام

چون کردگار ذات شریفت بیافرید

گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیده‌ام

راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی

[...]

خاقانی

از گلستان وصل نسیمی شنیده‌ام

دامن گرفته بر اثر آن دویده‌ام

بی‌بدرقه به کوی وصالش گذشته‌ام

بی‌واسطه به حضرت خاصش رسیده‌ام

اینجا گذاشته پر و بالی که داشته

[...]

عطار

از بس که روز و شب غم بر غم کشیده‌ام

شادی فکنده‌ام غم بر غم گزیده‌ام

شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت

کم غم چو روی شادی عالم بدیده‌ام

گر نیز شادی است درین آشیان غم

[...]

سلمان ساوجی

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون

از دل ندیده‌ام همه از دیده دیده‌ام

آه دهن دریده مرا فاش کرد راز

[...]

کمال خجندی

من ترک زهد کرده و رندی گزیده‌ام

خاشاک راه داده و گوهر خریده‌ام

تا کرده‌ام ز منزل هستی سفر گزین

نارفته نیم‌گام به مقصد رسیده‌ام

نقش جمال دوست که خورشید عکس اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه