به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم
زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم
مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساس تعلق نداشتن به جامعه و دوری از همنشینی با مردم آنجا را بیان میکند. او به این نتیجه رسیده که در زندگیاش تنها با عشق و احساسات سر و کار دارد و از نیک و بد زمانه دور است. شاعر اشاره میکند که مربی او عشق است و تنها چیزی که در زندگیاش دارد، شوق و شعلهای از عشق است. با اینکه او از عشق بزرگی در دل دارد، اما نسبت به دنیا و مادیات بینیاز است و در نهایت به قناعت و شکر خدا نزدیک میشود، زیرا چشم امیدی به انسانهای زمانهاش ندارد.
هوش مصنوعی: من به این شهر وابسته نیستم و لحظهای آرامش ندارم، زیرا نمیتوانم با مردم این سرزمین هم صحبتی داشته باشم.
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتارهای دیگران و نیک و بد دوستیها اهمیت نمیدهم و در واقع، هیچ توجهی به زندگی و شرایط زمانه ندارم.
هوش مصنوعی: محیط و فضای پر از عشق، معلم من بوده است. مانند درخت نخل که تنها میوهاش شعله عشق است، من نیز جز عشق چیزی دیگر ندارم.
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر من خاک و مشکلاتی وجود دارد، اما با همه وجودم و با محبتم، دلم میخواهد به تو نزدیک شوم و دستت را بگیرم.
هوش مصنوعی: مرا به رضایت از کمترینها بسنده کن و خدا را هزار بار شکر بگذار که من از افراد روزگار هیچ امیدی به کمک ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم
درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم
مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود
برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم
مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان
[...]
به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم
ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم
چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت
بغیر گوشه دل هیچ جا قرار ندارم
گذشته است ز منصور پایه سخن من
[...]
به جیب چاک و به دل داغ هجر یار ندارم
چه سان به سیر روم روی لالهزار ندارم
لب هوس چه گشایم به آب چشمة حیوان!
اجازت از دم شمشیر آبدار ندارم
رسید دست و گریبان، بهار و سبزه برآمد
[...]
میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم
خزانگمست به باغیکه من بهار ندارم
هوس چه ریشه کند در زمین شرم دمیدن
چو تخم اشک عرق واری آبیار ندارم
محبت از دل افسردهام به پیش که نالد
[...]
اگرچه در نظر خلق اعتبار ندارم
ولی چو آینه در دل ز کس غبار ندارم
مرا که شهره به سرگشتگی شدم چه کنم
چو جام باده به گردیدن اختیار ندارم
اگرچه یک گل از این بوستان نچید دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.