گنجور

 
جویای تبریزی

چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش

چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش

سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه می ریزی

ز خوی گرمت آتش آب شد، یا آب شد آتش

زبان اضطراب شمع یعنی شعله می گوید

زعکس آفتاب عارضی بیتاب شد آتش

فکمند افسانهٔ سوز و گدازم شور در عالم

میان سنگ آندم کز شرر در خواب شد آتش

ز فیض عکس رخساری بود جویا در این دریا

به رنگ شعلهٔ جواله گر گرداب شد آتش