به گلزاری که در رفتار آید سرو موزونش
برافرازد پی نظاره قامت بید مجنونش
که نظاره از بس نازکی مژگان بهم سودن
کم از دندان فشردن نیست بر لبهای میگونش
زده بر گوشهٔ دامان محشر تکیهٔ راحت
مباش ایمن شهید عشق را خوابیده گر خونش
اگر با جعد مشکین تو سنبل همسری جوید
کند مانند بوی گل نسیم از باغ بیرونش
ز درد دل اگر جویا نمایم نکته ای انشا
شود خون و چکد از هر شکنج نامه مضمونش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت فردی خاص اشاره دارد که همچون گلزاری دلفریب، رفتار و شکوه خاصی دارد. شاعر به تحسین قامت آن شخص پرداخته و نازکی مژگانش را ستایش میکند. همچنین، به خطراتی که ممکن است از عشق ناشی شود، اشاره میکند و بیان میکند که عشق میتواند خطرناک باشد، حتی اگر ظاهراً آرامش به نظر برسد. در نهایت، شاعر به عواطف درونی و دردِ عشق اشاره میکند و میگوید که اگر بخواهد از این درد بگوید، احساساتش به وضوح بیان میشود.
هوش مصنوعی: در باغی که در آن سرو با زیبایی خاصی قد برافراشته، در حالی که برای تماشای قامت بید مجنونش بلند شده است، حس زیبایی و دلربایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: نظاره آنقدر برایش دلانگیز و زیباست که نازک بودن مژگانش مثل این است که لبهایش را به آرامی فشار دهی.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، ای شهید عشق، به خاطر خواب راحت خودت بر دامن محشر تکیه نکن، چون ممکن است خون تو هنوز بر زمین جاری باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با موی مشکی و زیبای تو زندگی مشترکی را خواستار باشد، او همچون نسیمی خواهد بود که عطر گل را از باغ به بیرون میبرد.
هوش مصنوعی: اگر از درد دل خود صحبت کنم و نکتهای را بیان کنم، آنچه نوشته میشود، پر از احساس و غم خواهد بود و از هر گوشهی آن، اشک میچکد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خضر در کوی او ره گم کند زان شکل موزونش
تعالی الله مگر از آب حیوان ریخت بی چونش
مباد آن پای را دردی خرامان کرد، گو بگذر
تو می دانی که خاک است آن، ولی خونست معجونش
نثاری گر کند چشمم به پیشت پا مزن، جانا
[...]
به غایت تلخ گفتارست در می لعل میگونش
هزاران جان شیرین نقل در شبهای معجونش
هر آنگو با چنین میخواره صحبت آرزو دارد
ببینی عاقبت روزی که در ساغر بود خونش
شدم خاک درت وان ذره کز این خاک برخیزد
[...]
دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش
نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش
به افسون می کند آلوده درد عافیت بخشم
بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش
ز گلگون کی نهد منت به دوش کوهکن شیرین
[...]
به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش
گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش
اگر ذوق تماشای خودآن مغرور دریابد
که می آرد دگر از خانه آیینه بیرونش ؟
در آن وادی که من چون سیل فارغبال میگردم
[...]
ز بس داغست از رنگینی لبهای میگونش
بمثقب رگ زنی گر لعل را، ناید دگر خونش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.