گنجور

 
جویای تبریزی

به شوخی برق را راه تپش بر بال و پر بندد

به تمکین کوه را چون کوچک ابدالان کمر بندد

دل از ترک علایق کامیاب مدعا گردد

بلی این نخل چون برگش فرو ریزد ثمر بندد

فغان از موج خیز عشق کز دل تا سر مژگان

به طفل اشک صد جا ره ز خوناب جگر بندد

حلاوت تا به مغز استخوانش را فرو گیرد

کمر بر کام بخشی آنکه همچون نیشکر بندد

دلم از بسکه جویا سردمهری دیده از خوبان

سرشکم بر سر مژگان به آیین گهر بندد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد

بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد

بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد

به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عبدالواسع جبلی

نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد

هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد

طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را

که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد

گهی از مشک زلف او حمایل در گل آویزد

[...]

میبدی

بسا پیر مناجاتی که بی‌مرکب فرو ماند

بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
صائب تبریزی

چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد

زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد

اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد

به حرف تلخ منقار مرا بر یکدیگر بندد

زدل چون در دو داغ عشق را مانع توانم شد؟

[...]

فیض کاشانی

دل از ادنی کند آن کس که بر اعلی نظر بندد

شکوفه برگ افشاند که تا بادام تر بندد

ترا رفعت اگر باید ره افتادگی بسپر

ز بالا قطره می‌بندد که در پائین گهر بندد

نسوزد تا دل از عشقی به سر شوری نمی‌افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه