گنجور

 
جویای تبریزی

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود

آشفته خاطریم به سامان نمی شود

ارباب جستجوی به راهش سپرده اند

آن پای را که رزق مغیلان نمی شود

کو لمحه ای که پنجهٔ مژگان شوخ او

با چاک سینه دست و گریبان نمی شود

آن را که یکه تاز ره جستجوی اوست

پای طلب حصاری دامان نمی شود

چون شمع در سری که نباشد هوای عشق

از پای تا به سر همه تن جان نمی شود

جویا دل تو نشکفد از یک جهان نشاط

طرف می تو ساغر دوران نمی شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

کاری ست در سرم که به سامان نمی شود

دردی ست در دلم که به درمان نمی شود

می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم

دیوانگی من چو به پایان نمی شود

رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک

[...]

اهلی شیرازی

آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود

وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود

کارم ز دست عشق بمردن کشید دل

از کار خود هنوز پشیمان نمیشود

یکشب نمیشود که زغم دست یاربم

[...]

صائب تبریزی

از خط گرفته آن مه تابان نمی شود

این مور بار دست سلیمان نمی شود

بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث

این دل سیه به تیغ مسلمان نمی شود

از ماهتاب خواب سبک می شود گران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
پروین اعتصامی

ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود

گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود

ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی

معمورهٔ دلست که ویران نمی‌شود

درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه