گنجور

 
جویای تبریزی

چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند

از شکست رنگ می ترسم که مینا بشکند

موج صاف لعلگون، در ساغر زرین او

خار در پیراهن گلهای رعنا بشکند

تا شود استاد از آن اندام طور جلوه را

سرو زانو پیش آن شمشاد بالا بشکند

هر سر موز کز بناگوش تو سر بیرون کند

یک گلستان خار حسرت در دل ما بشکند

در حریم وصل او از سودن مژگان به هم

خارها در چشم ارباب تماشا بشکند

بخت بین! کآرد به دست ار لاله جامی در چمن

کاسهٔ بدنامی او بر سر ما بشکند

از نم اشک ندامت ساز چون تار حریر

گر ترا در پای دل خار تمنا بشکند

مست می از بسکه شوخ افتاده جویا دور نیست

شیشهٔ رنگم اگر در بزم صهبا بشکند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

پشت نه گردون ز کوه محنت ما بشکند

آری آری کوه درد ما کمرها بشکند

جای آن دارد که همچون بندگانش آسمان

آنقدر سر بر زمین کوبد که سد جا بشکند

باز اگر آرد به گردش جام زرین آفتاب

[...]

صائب تبریزی

دیده ما سیر چشمان شان دنیا بشکند

همچو جوهر نقش را آیینه ما بشکند

بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی

این سبو امروز اگر نشکست فردا بشکند

گوهر ما را شکستن مومیایی کرده است

[...]

سلیم تهرانی

رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند

نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند

پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم

کاسه ی زاهد مبادا بر سر ما بشکند!

بر من از بس منت بال هما آید گران

[...]

واعظ قزوینی

چون به محفل رخ فرو زد، رنگ صهبا بشکند

چون به گلشن قد فرازد، شاخ گلها بشکند

آفتاب از رشک خواهد کاستن چون ماه، اگر

همچو مه طرف کلاه آن ماه سیما بشکند

یار بد مست است و، می گستاخ می بوسد لبش

[...]

اقبال لاهوری

از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرس

کز دم بادی زجاج شاعر ما بشکند

کی تواند گفت شرح کارزار زندگی

«می پرد رنگش حبابی چون بدریا بشکند»

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه