گنجور

 
جویای تبریزی

زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را

عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را

زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم

به خود پیچیدن او می نماید پیچ و تابم را

به یک لبخند قانع نیست دل، ساقی سرت گردم

تبسم بیشتر کن، شورتر گردان کبابم را

شب هجران دلم را می گزد پیمانه پیمایی

زبان مار سازد دوریت موج شرابم را

دلم افلاک را از هر طپش در لرزه اندازد

به چشم کم نشاید دید جویا اضطرابم را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را

سبب آن خواب شد بیداری چشم پر آبم را

ز باد تند ناصح موج دریا بیش می گردد

چه سود از کثرت پندت دل پر اضطرابم را

بتی دیدم روان شد خون دل از دیده ام هر سو

[...]

صائب تبریزی

مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را

به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را

ادب پرورده عشقم، نیاید خیرگی از من

نسوزد آتش می پرده شرم و حجابم را

ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه