گنجور

 
جویای تبریزی

زاضطراب چو موج سراب آب نخورد

دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد

شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت

ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد

دل است قابل فیضان درد از اعضاء

بلی شکست بجز فرد انتخاب نخورد

چرا چو غنچه شمیم گل آید از دهنش

به جای باده اگر شوخ من گلاب نخورد

علو همت شمشیر یار را نازم

کمر به خون دلم تا نبست آب نخورد

اسیر ساده دلیهای زاهدم جویا

غم زمانه بخورد و شراب ناب نخورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد

بتلخی د من هیچکس شراب نخورد

ز بسکه بود دل من بخون او تشنه

مرا بتیغ تو تا خون نریخت آب نخورد

به خنده نمیکنم جگر خورد لب تو

[...]

عرفی

خوشا کسی دم آب بی شراب نخورد

دمی که جام شراب نداشت، آب نخورد

ز نقص تشنه لبی دان، به عقل خویش مناز

دلت فریب گر از جلوهٔ شراب نخورد

کسی ارادهٔ جولان عافیت ننمود

[...]

کلیم

نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد

غرور او ز سفال شکسته آب نخورد

بقتل گاه وفا تا شهید او نشدم

دهان تیغ بخندید و تیر آب نخورد

تن ضعیف مرا کم مبین که این رشته

[...]

صائب تبریزی

ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد

ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد

منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش

وگرنه لعل چه خونها ز آفتاب نخورد

کجا به شبنم و گل التفات خواهد کرد؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه