گنجور

 
جویای تبریزی

ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند

ز بس شوخی ستادن در رهش رفتار را ماند

نهال جرأتم را نیست باری با جگر داری

به چشمم پنجهٔ شیران گل بی خار را ماند

ز بس دور از تو در گرد کدورت گشته ام پنهان

شکست رنگ رویم رخنهٔ دیوار را ماند

شبم از روی او روز است و روز از زلف مشکین شب

به راه جستجو شبگیر ما ایوار را ماند

به چشم آنکه کرد از حسن معنی چشم دل روشن

به گردون مهر تابان صورت دیوار را ماند

سرم برگرد دل از فیض یادش بسکه می گردد

دلم در سینه جویا نقطهٔ پرگار را ماند

 
sunny dark_mode