گنجور

 
جویای تبریزی

سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد

به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد

دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی

که شور محشر از آواز پای مور برخیزد

شود چون آب تیغش ساقی پیمانهٔ زخمم

نوای نوش بادی از لب ناسور برخیزد

مرا نشتر به شریان و ترا ناخن زند بر دل

جگر خون کن نوایی کز لب طنبور برخیزد

خیال لعل او جویا نمکدان ریخت بر زخمم

ز دل در یاد آن کان ملاحت شور برخیزد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

مسیحا از سر بالین من رنجور برخیزد

چراغ آفتاب از بزم من بی نور برخیزد

چنین کز بار درد افتاده ام از پا، عجب دارم

که شیون هم زبالین من رنجور برخیزد

ندارد شرم از روی کسی آیینه محشر

[...]

فیاض لاهیجی

جو آید در چمن از عندلیبان شور برخیزد

به تعظیم نسیمش بوی گل از دور برخیزد

مشام آرای گلشن چون شود بوی سر زلفش

ز خواب سرگرانی نرگس مخمور برخیزد

نقاب زلف چون از پیش ماه چهره برگیرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه