به صد محنت دهان ما ز روزی بهرهور گردد
بلی این آسیا پیوسته از خون جگر گردد
روم فرسنگها از خود ز بس در بزم حیرانی
تکلم بر زبان شکوه آلودم جگر گردد
بود پاشیدن از خود در هوایت اوج پروازش
دلم را همچو گل گر لخت لختش بال و پر گردد
ز فیض ابر دست ساقی امشب چشم آن دارم
که بر سر شعله شمع بزم را گلبرگ تر گردد
ز شرح سوز دل گویی رگ برقی است می ترسم
که مکتوبم بلای جان مرغ نامه بر گردد
پی پاس فلک جویا به ضبط گریه مشغولم
مباد از سیل اشکم این کهن دیوار برگردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر به احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر اشاره شده است. او با وجود محنتها، از روزی بهرهور میشود و به نوعی از این شرایط رنج میکشد. شاعر در بزم حیرانی، احساس ناامیدی و عذابی را تجربه میکند و در تلاش است تا با عشق و امید به پرواز برسد. او به زیبایی شب و نعمتهای آن اشاره کرده و آرزو دارد که در آن محیط گلبرگهای جدیدی به وجود بیاید. همچنین، نگرانی از درد دل و تأثیر آن بر وجودش را بیان میکند و به حالت غمانگیز و گریههایش اشاره میکند که ممکن است دیوارهای زندگیاش را فروریخته کند.
هوش مصنوعی: به خاطر سختیهای بسیار، ما از روزی و نعمت برخوردار میشویم. بله، این آسیاب دائماً از رنج و درد دل ما پر میشود.
هوش مصنوعی: من به دور دستها میروم و از خودم فاصله میگیرم. در میهمانی شگفتیها، آنقدر دستخوش حیرت شدهام که زبانم پر از گلایه و ناله شده و جگرم به درد میآید.
هوش مصنوعی: در حالتی که در هوای تو زندگی میکنم، احساس پرواز و آزادی میکنم. دلم مانند گلی است که با احساسات قوی آزاد و رها میشود.
هوش مصنوعی: امشب منتظر هستم که بواسطه لطف و محبت ساقی، چشمم به دیدن این زیبایی بیفتد که گلبرگهای تازهای بر بالای شعله شمعی در میهمانی بچسبند و شکوفا شوند.
هوش مصنوعی: از توضیحاتی که دربارهی درد دل میدهی، مانند رگ پر از برق است. میترسم که نوشتهام به بلای جان فرستندهی نامه تبدیل شود.
هوش مصنوعی: من در پی دلیلی برای این حال و روز خود هستم و در این میان، مشغول تلاش و غمگینی هستم. امیدوارم که اشکهای من باعث از بین رفتن این دیوار قدیمی نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی کش چون تویی در دل همه شب تا سحر گردد
تعالی الله چگونه خونش اندر چشم تر گردد
که گوید حال من پیشت، کجا یاد آورد سلطان؟
ز سرگشته گدایی کو به خواری در به در گردد
بیابان گیرم از غم هر دم و مهمانی زاغان
[...]
ز گریه چشمه شد چشمم، بمان تا چشمهتر گردد
لب خشک مرا بهتر، کز آب چشم تر گردد
شدم چون گرد سرگردان، و گِرد کوی او گردم
سر و پائی ندارد گرد او، بی پا و سر گردد
تو را همچون کمر یک روز تنگ اندر قبا آرم
[...]
سرا پای تنم هر دم ز موج دیده تر گردد
بغرقاب غمم زین بحر یارب زود برگردد
جراحتها که از تیرت مرا در سینه چاک است
بناحق میخراشم دمبدم تا تازه تر گردد
چنین کافتاده ام دور از تو اینم زنده میدارد
[...]
زدندان ریختن عقد سخن زیر و زبرگردد
کف افسوس می گردد صدف چون بی گهر گردد
به اندک فرصتی می گردد از جان سیر تن پرور
زگوهرهای فربه رشته لاغر زودتر گردد
مکش رو در هم از طوفان چو بی ظرفان درین دریا
[...]
لبش در باغ، رنگ آمیز گلهای تبسم شد
شکفتن گو به خجلت از دهان غنچه برگردد
نمی آید ز یوسف، جستجوی پیرکنعانی
پسر آن مهر کی دارد که دنبال پدر گردد؟
مگو طغرا به کامم آسمان هرگز نمی گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.