تپیدنها در دل میزند دلدار میآید
ز خود رفتم سر راهی بگیرم یار میآید
خرامت باز آیین بدن گلشن گشته است امشب
که بوی یوسف از پیراهن گلزار میآید
به کام غیر چون میبینمت از دور مینالم
چو آن بلبل که با گل بر سر بازار میآید
توان با وسعت مشرب ملایم ساخت سرکش را
چو راه سیل بر صحرا فتد هموار میآید
ز جوش غم فرو بارید اشک از دیدهام جویا
چو سیلابی که بدمستانه از کهسار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عاشقانه و درد جدایی اشاره دارد. شاعر با اشاره به تپش قلب و حضور معشوق، احساس شوق و انتظار را بیان میکند و از دلبستگی به او سخن میگوید. او همچنین به زیبایی معشوق و تأثیر آن بر گلها و طبیعت اشاره میکند. در ادامه، شاعر از غم و اشکی که به خاطر دوری معشوق میریزد، صحبت میکند و حال خود را مانند سیلابی توصیف میکند که از کوهسار سرازیر میشود. در کل، این شعر ترکیبی از شوق، زیبایی و غم جدایی است.
هوش مصنوعی: دل در انتظار معشوق به تپش میآید. در حالی که خود را از مسیر دور کردهام، احساس میکنم که یار به راه میآید و من باید او را ملاقات کنم.
هوش مصنوعی: امشب، زیبایی و جذابیت بدن تو بار دیگر به گلستانی شباهت دارد که بوی خوش یوسف از لباس گلها به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی تو را از دور میبینم و میدانم که دیگری از وجودت بهرهمند است، مثل بلبل نالان و غمگین میشوم که در بازار گلها حاضر است، اما از آن دور است.
هوش مصنوعی: اگر انسان دارای ظرفیت و قابلیت بالایی باشد، میتواند فرد سرکش و ناآرام را به آرامش و انضباط برساند، درست مانند اینکه وقتی سیل به دشت میریزد، زمین هموار و منظم میشود.
هوش مصنوعی: از شدت غم، اشک از چشمانم ریخت، مانند سیلابی که بیپروا و سرزنده از کوهسار ها سرازیر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.