فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند
بی سرو سامان احوالم به سامان می کند
از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا
لالهٔ پیکانی زخمم گلستان می کند
تا توانی بر حصیر کهنه ای آرام گیر
نفس را در خود کشی شیر این نیستان می کند
گو سر خودگیر خواب راحت امشب از برم
دیده ام را حسن پرشوری نمکدان می کند
زله بند فیض گردد دگر گر ز باغ عارضش
هر سحر خورشید عالم را گلستان می کند
هیچ صیدی هرگز از قیقاج اندازی ندید
آنچه جویا با دل آن برگشته مژگان می کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات و افکار شاعر در مورد عشق و زیبایی میپردازد. شاعر از پریشانی خاطر ناشی از جمعیت و شرایط بینظم زندگیاش سخن میگوید و بیان میکند که عشق و زیبایی معشوقش او را آرام میکند و زخمهایش را درمان مینماید. او به زیباییهای چهره معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی خوابش هم تحت تأثیر جذابیت او است. همچنین، او اشاره میکند که زیبایی معشوقش میتواند بهار را به هر روز تبدیل کند و هیچ صید با دلبستگیهایش قابل مقایسه نیست. در مجموع، اثر عشق و زیبایی معشوق بر زندگی و روحیه شاعر به خوبی احساس میشود.
هوش مصنوعی: فکر crowds و جمعیتها ذهن مرا نگران میکند، اما در عین حال، بینظمیهای زندگیام را به سوی سامان و ترتیب هدایت میکند.
هوش مصنوعی: چشمهای جذاب تو مثل تیر از کمان به من اصابت کرده و تمام وجودم را زخمی کرده است. این زخمها به مانند گلستانی پر از لاله در وجودم شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: تا وقتی که میتوانی، در آرامش بر روی حصیر کهنهای بنشین و نفس خود را در درونت نگهدار، زیرا این نفس مانند شیری میباشد که در این نیستان به کار میافتد.
هوش مصنوعی: امشب خواب راحتی میزنم و در خواب، چهرهی زیبایی را میبینم که با جاذبه و دلرباییاش تمام وجودم را پر کرده است.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که اگر صبحها هر روز از زیباییهای چهرهاش و تأثیر آن بر جهان آگاه شوی، به این نتیجه میرسی که برکت و فیض از اوست و زمین را به بهشت تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: هیچ شکارچی هرگز از پرواز پرندگان چیزی ندید که دلش آن را جستجو کرده و به شوقش برگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابر عمانی چمنها را دُرافشان میکند
تا دهان باغ را پر زّر رخشان میکند
دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه
دامن کهسار پر لعل بدخشان میکند
هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق
[...]
بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد
حق به دست اوست گر فریاد و افغان میکند
چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت
بر مثال کاسه نو بانگ پنگان میکند
زلف تو خورشید را در سایه پنهان میکند
روز روشن با شب تاریک یکسان میکند
گل چو میبیند که رویت بوستانافروز شد
قرب یک سال از خجالت ترک بستان میکند
از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق
[...]
فکر جمعیت عبث دل را پریشان میکند
آن که سر داده است ما را فکر سامان میکند
نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون
سخت چون گردید، در تن کار پیکان میکند
هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل
[...]
کی سر شوریده من فکر سامان میکند
چاکهای سینهام کار گریبان میکند
شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم
گریهای دارم که آتش را گلستان میکند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.