چشم از عارض او خون جگر اندودست
دل سراسیمهٔ زلفش چو شرر در دو دست
نیست جز آینهٔ صورت بی رنگی او
آنچه در دائرهٔ کون و مکا ن موجودست
ناصحا! پاک سرشتا! زدل غم زده ام
دست بردار که این آبله خون آلودست
قصر هستیش به امداد هواها برپاست
چون حباب آنکه به یک چشم زدن نابودست
دیده از هر نگهی بی گل رویش جویا
جام خالی به دل غم زده ام پیمودست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عرصهٔ مملکت غور چه نامحدودست
که در آن عرصه چنان لشکر نامعدودست
رونق ملک سلیمان پیمبر دارد
عرق سلطان چه عجب کز نسب داودست
چشم بد دور که بس منتظم است آن دولت
[...]
خاصه این صدر که از کلّ جهان مقصودست
بحقیقت چو سلیمان خلف داودست
هر که دارد خلفی مثل نظام الاسلام
در دو گیتیش همه عاقبتی محمودست
آنکه جز عمر کامیدست که صد چندانست
[...]
دل از آن غمزه بسی شاکر و بس خشنودست
کرد که به خون ریختن بنده کرم فرمودست
کشته عشق رخ اوست گل رنگین نیز
دامنش بیسیبی نیست که خون آلودست
گفتی از خاک در خویش فرستم گردی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.