گنجور

 
جویای تبریزی

غافلی کز جور خواهی شیشهٔ دلها شکست

می رسد ظالم نخست از موج بر دریا شکست

خنده کمتر کن که می میرد دل از جوش نشاط

می رسد اینجا ز موج بادهٔ مینا شکست

وادیی در خورد شورم نیست در راه طلب

بر کمر کهسار گویی دامن صحرا شکست

زآب کوثر آورد بیرون سبوی خود درست

هر دلی کامروز از اندیشهٔ فردا شکست

تا توان با دشمن سرکش مدارا پیشه کن

بیشتر رنجاند آن خاری که زیرپا شکست

آه کامشب یاد مژگان بلاجوی کسی

خار حسرت در دل غمدیدهٔ جویا شکست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست

من شدم مستان خمار هر که را صهبا شکست

در خمار و مستی از ما چون نمی گیرد خبر

توبه ما را چرا آن چشم بی پروا شکست؟

می کند خون گل ز چشم غیرتم بی اختیار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

عالم آب است جام می زدست ما شکست

چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست

با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند

ضعف تا بال و پر پرواز رنگم را شکست

کامیاب لذت افتادگی خواهی شدن

[...]

بیدل دهلوی

تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست

رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست

تنگنای شهر، تاب شهرت سودا نداشت

گرد ما دیوانگان در دامن صحرا شکست

می‌رود بر باد عالم‌گر خموشان دم زنند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه