گنجور

 
جویای تبریزی

در حریمش دل و جان باخته می باید رفت

شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت

توبه کن تا سبک از خویش توانی برخاست

آنچه اندوختی، انداخته می باید رفت

بخت اگر یار و مددکار شود سایه مثال

پی آن قد برافراخته می باید رفت

تا شود آینهٔ جلوهٔ او در ره شوق

دل زفکر همه پرداخته می باید رفت

بگسلد سلسلهٔ الفت دل تا زکنار

ای سرشک از پی هم تاخته می باید رفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
واعظ قزوینی

سوی یار از همه پرداخته میباید رفت

گر همه رنگ بود، باخته میباید رفت

ناقه عزم ضعیف است دو محمل نکشد

دو دل خویش یکی ساخته میباید رفت

در ره دوست چو آبی که شود صاف و رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه