گنجور

 
جویای تبریزی

خون دل تا شراب احمر ماست

گردش رنگ دور ساغر ماست

خاک گردید بر شدن بفلک

شیوهٔ عجز زورآور ماست

بطپیدن زخویشتن رفتم

دل پراضطراب شهپر ماست

نامه ام نامه بر نمیخواهد

پرش رنگ ما کبوتر ماست

نگه ما شمیم گل دارد

تا هوای رخ تو در سر ماست

آسمان است اینکه در گرد است

یا غبار دل مکدر ماست

تا رگ دل گشوده مژگانت

ابر خونبار دیدهٔ تر ماست

آه ما روز و شب جهانگیر است

تیغ خورشید کی به جوهر ماست

آسمان و زمین مگو جویا

صاف مینا و درد ساغر ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

دست بخشنده کآفتِ درم است

حاجب‌الباب درگهِ کرم است

عطار

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

تا تو کردی به سوی ما نظری

[...]

ادیب الممالک

گفت روبه چو خاطرت گرم است

گوش تو سفته گردنت نرم است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه