گنجور

 
جویای تبریزی

زبان که منصب او پادشاهی سخن است

مدام بر در دل در گدایی سخن است

مرا کلام مسلسل کشیده در زنجیر

کمند صید دل من رسایی سخن است

تلاش معنی بیگانه تا توانی کن

اگر ترا هوس آشنایی سخن است

زنرگس تو رواج دگر گرفته سخن

به دور چشم تو عهد روایی سخن است

چو آفتاب که روی زمین منور ازوست

فروغ عالم دل روشنایی سخن است

نصیب غنچه لب بستهٔ دلم بادا

شکفتگی که گل آشنایی سخن است

درستی سخن از اهل درد جو جویا

شکسته حالی ما مومیایی سخن است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

چراغ خلوت جان روشنایی سخن است

بهار زنده دلان آشنایی سخن است

اگر سخن به دل از گوش پیشتر نرسد

یقین شناس که از نارسایی سخن است

ز نقطه تخم محبت فشانده در دلها

[...]

اسیر شهرستانی

به حرف لب نگشودن رسایی سخن است

خموشی آلت زور آزمایی سخن است

هوس زغنچه گوهر گلاب می گیرد

چه شد مرا ز لب او گدایی سخن است

طراوت چمن سبزه نگاه غزال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه