گنجور

 
جویای تبریزی

لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است

چشم مخمور بتان خواب فراموش من است

آفتاب من بیا کز شوق هم آغوشی ات

چون مه نو آنچه از من مانده آغوش من است

نالهٔ حیرت نصیبان را زبان دیگر است

شور صد محشر نهان در وضع خاموش من است

در ره فخریه پر بالا دوی محمود نیست

ورنه گردون از مه نو حلقه در گوش من است

از نگاه گرم خود ترسم شود چون شمع آب

بسکه نور شرم با شوخ قدح نوش من است

با شنیدن صلح از گفتن کنند اهل کمال

غنچه بودم گل شدم جویا دهن گوش من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

شور دریای سخن از دل پر جوش من است

قفل گنجینه معنی لب خاموش من است

معنی بکر که در پرده غیب است نهان

بی تکلف همه شب تنگ در آغوش من است

هر خیالی که به آن اهل سخن فخر کنند

[...]

اسیر شهرستانی

حشر آرام لقب آتش خس پوش من است

زهره زهر نما باده سر جوش من است؟

خندد از چهره خارم گل رخسار کسی

همچو دل آینه ای در بغل هوش من است

تا مروت نکشد خجلت رسوایی خویش

[...]

سیدای نسفی

صدف گوهر اسرار نهان گوش من است

چشمه بحر معانی قدح هوش من است

موج طوفان خرد جنبش آغوش من است

شور دریای سخن از دل پرجوش من است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه