گنجور

 
جویای تبریزی

زان لب که نوشداروی جانهای خسته است

یک بوسه مومیایی این دلشکسته است

تا جلوه ای ز صحن چمن رخت بسته است

چشمی است داغ لاله که در خون نشسته است

شادی در این زمانه نباشد جدا زغم

هر غنچه ای که می شکفد دلشکسته است

از سیر چارباغ چه طرف بست

آن را که غم به سینه مربع نشسته است

رفت از فراق سرو تو موزونی ام زطبع

از خاطرم غزال غزل بی تو جسته است

با آنکه از صفای بناگوشت آگه است

چندین گهر برای چه بر خویش بسته است

کی عقدهٔ دلم بگشاید ز سیر باغ

دستی است گل که حسن تو برچوب بسته است

هرگز نگاه لطف، ز جویا مگیر باز

پیرو خمیده قد و نزار است و خسته است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

شوریده ئیست زلف تو کز بند جسته است

خطّ تو آن نبات که از قند رسته است

آن هندوی سیه که تواش بند کرده ئی

بسیار قلب صف شکنان کو شکسته است

گر زانگ روی و موی تو آشوب عالمست

[...]

عرفی

دنیا طویله ایست پر از جنس چارپای

کابادی و خرابی آن جسته جسته است

آبادیش عمارت بر باد رفته ای

ویرانیش عماری درهم شکسته است

از عرعر خران وی اسبان رمیده اند

[...]

کلیم

از من غبار بسکه بدلها نشسته است

بر روی عکس من در آئینه بسته است

اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست

زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است

خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند

[...]

واعظ قزوینی

طرف از شکستگان جهان کس نبسته است

دشمن درست کرده که ما را شکسته است

جز دل که بسته اند بر آن قوم مرده دل

دیگر به زندگانی دنیا چه بسته است؟

پیداست ساحل عدم اینک، ولی چه سود؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه