گنجور

 
جویای تبریزی

اضطرابم آتش رخسار او را دامن است

شمع گل از شعلهٔ آواز بلبل روشن است

تیغ اقبالش خورد بر ابر در پیکار نفس

هر کرا چون کوه پای جستجو در دامن است

هر که از سر بگذرد آسان برون آید زخویش

بر تن آزادگان سر تکمهٔ پیراهن است

عیب پوشی عین بینایی است اهل دید را

ظلمت شب سرمهٔ بینش بچشم روزن است

بیخود از عالم به آسانی کند قطع نظر

باده را در طبع ها تأثیر آب آهن است

با گریبان نیست وحشت مشربان را الفتی

جامهٔ عریانی صحرا سراپا دامن است

یک نظر سیرش نبینم بسکه از بیم سحر

دیده ام تا صبحدم جویا به روی روزن است

 
sunny dark_mode