گنجور

 
جویای تبریزی

دشمن جان و تنش تاج زر است

هر که همچون شمع زرین افسر است

سبزهٔ خط را دهد نشو و نما

داد از حسنت که دشمن پرور است

با خیال آن سر مژگان مرا

تکیه گاه دیده نوک خنجر است

کی شناسد کس شهید ناز را

زخم تیغت را نشان دیگر است

پلک و مژگانم به راه شوق او

طائر نظاره را بال و پر است

کشتی دل را چو طوفانی شود

ذره ای صبری به از صد لنگر است

هم سری با تاجدارانش رواست

هر که جویا خاک پای قنبر است