گنجور

 
جویای تبریزی

از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت

لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت

بوی بهار مهر دهد جور گل رخان

از آب تیغ او گل چاک جگر شکفت

با یاد عارض تو زفیض بهار عشق

بر روی من هزار گل از چشم تر شکفت

از ناخن صبا گره غنچه وا نشد

گلهای فیض در دل از آه سحر شکفت

دور از بهار وصل گل داغ بر دلم

مانند داغ لاله ز خون جگر شکفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرعلیشیر نوایی

آمد بهار دلکش و گل‌های تر شکفت

دلها از آن نشاط ز گل بیشتر شکفت

دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد

مانند غنچه ای که به وقت سحر شکفت

می آید از گل چمن عشق بوی خون

[...]

صائب تبریزی

از نوبهار روی زمین خشک و تر شکفت

این باغ را ببین که چه در یکدگر شکفت

شب زنده دار باش کز این باغ دلفریب

آن فیض بیش برد که پیش از سحر شکفت

گلگل شکفت آبله من ز نیشتر

[...]

اسیر شهرستانی

از پاک بینشی دل اهل نظر شکفت

این غنچه از طراوت آب گهر شکفت

آیینه خواب بود که دل از خیال تو

یک پیرهن ز صبح دوم بیشتر شکفت

پیش از خیال جلوه او دل به خون تپید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه