گنجور

 
جویای تبریزی

به نیروی محبت در کنار آرم میانش را

به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را

بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او

بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را

وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد

سزد بر سرو آهم گر ببندد آشیانش را

نگاه چشم خواب آلوده ای دشمن هوشم

ندارم چون تو جویا طاقت رطل گرانش را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را

به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را

ز مستی‌های شوق آن بلبل شوریده‌احوالم

که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را

اثر می‌کرد گاهی ناله‌ام، از بس که نالیدم

[...]

عرفی

گرفتم آن که شب در خواب کردم پاسبانش را

ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را

صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون

کند آتشفشان چون شمع، مغزِ استخوانش را

برآمد جان ز تن ، وان زلف می جوید چنان مرغی

[...]

کلیم

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را

جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی

که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را

چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت

[...]

صائب تبریزی

چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را

کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را

کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟

مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را

کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه