گنجور

 
جامی

امشب افتاده ست شوری در میان عاشقان

گویی آن کان نمک شد میهمان عاشقان

با خیال خط سبزش خوان عشق آراسته ست

هرگز این سبزی مبادا کم ز خوان عاشقان

عاشقان رفتند و می آید پی گمگشتگان

همچنان بانگ درای از کاروان عاشقان

عشق می ورزی زمین و آسمان طی کن که هست

از زمین و آسمان بیرون جهان عاشقان

محرم اسرار عشقت نیست گوش هرکسی

مهر نه از خاتم لب بر دهان عاشقان

لاله زاشک سرخ بینی غنچه از دلهای تنگ

گر کنی روزی گذر بربوستان عاشقان

نیست از پشت خم و آه منت باک ای جوان

برحذر می باش از تیر و کمان عاشقان

خانه خود را نبینم از تو روشن جز گهی

کز دو رخ آتش زنی در خان و مان عاشقان

دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشقترند

جامی امروز و شما ای عاشقان عاشقان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان

سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان

ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا

تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان

اشتران سربریده پای بالا می نهند

[...]

اسیری لاهیجی

واله رخسار جانانست جان عاشقان

نیست پیدا برکسی حال نهان عاشقان

هست برتر حالت عشاق از فهم خرد

برزبان ناید ازین معنی بیان عاشقان

عاشقی کز عشق جانان از خودی گیرد کنار

[...]

صائب تبریزی

ساده است از نقش انجم آسمان عاشقان

این نشان از بی نشان دارد روان عاشقان

در حقیقت دنیی و عقبی دو منزل بیش نیست

این دو منزل را یکی سازد روان عاشقان

دامن ریگ روان را خار نتواند گرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه