گنجور

 
جامی

درین راهم گشادی نیست چندان

که منزل دور و زادی نیست چندان

ز هر سو رهزنانند ایستاده

مجال ایستادی نیست چندان

شب اندوه هجران دیدگان را

امید بامدادی نیست چندان

بکن با نامردان هرچه خواهی

که اینان را مرادی نیست چندان

به تیغ افتراق از جان بریدیم

چو با مات اتحادی نیست چندان

به زهد خویش مغرور است زاهد

به عشقش اعتقادی نیست چندان

صلاح کار جز معشوق و می نیست

درین دعوی فسادی نیست هجران

به تیغ عشق جامی کشته شو زود

که بر عمر اعتقادی نیست چندان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چه چیزست آن رونده تیرک خرد؟

چه چیزست آن پلالک تیغ بران؟

یکی اندر دهان حق زبانست

یکی اندر دهان مرگ دندان

دقیقی

ملک آن یادگار آل دارا

ملک آن قطب دور آل سامان

اگر بیند بگاه کینش ابلیس

ز بیم تیغ او بپذیرد ایمان

بپای لشکرش ناهید و هرمز

[...]

عنصری

بدان گردیست آن سیمین زنخدان

بدان خمیدگی زلفین جانان

یکی گوئی که از کافور گوییست

یک گوئی که هست از مشگ چوگان

چه چیزست آن خط مشکین و آن لب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

ز من معزول شد سلطان شیطان

ندارم نیز شیطان را به سلطان

سرم زیرش ندارم، مر مرا چه

اگر بر برد شیطان سر به سرطان؟

همی دانم که گر فربه شود سگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه