گنجور

 
جامی

قبه بر کیوان رساند این کاخ گردون آستان

گو کلاه انداز ازین شادی زمین برآسمان

دورها می گشت در دل آرزویی چرخ را

تا نهاد این آرزو در دامن آخر زمان

بیت معمور از سپهر ای کاش می آمد فرو

تا درون نه صدف باشند با هم توامان

تا نسوزد قدسیان را پر فروغ شمسه اش

در میان فراش صنع افراخت نیلی سایبان

در درونش ساکنان را حاجت گفتار نیست

کز صفایش راز کس در دل نمی ماند نهان

آشیان از چوب خواهد مرغ شاید گر کنند

این بنای چوب را مرغان عرشی آشیان

تا به روز جشنش از گوهر بیارایند صحن

بر سر او پر نثار گوهر است این سبز خوان

هرکه چون رنگین کمان بیند مقوش طاقهاش

جز زهی چون تیر ناید در دهانش زان کمان

غرفه اش چشم است و طاقش ابروان بالای چشم

باد روشن چشم او از طلعت شه جاودان

خسرو و غازی معزالدوله کهف الخافقین

آفتاب اوج برج سلطنت سلطان حسین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه